#چشمان_سرد_پارت_140

در سیستمی که طراحی کرده بودمازروش های خودم وروشهای آشناهم که هرهکری میدونست استفاده کردم تانتونه واردشه

اگه هم میخواست روش جدیدی درست کنه کم کمش چندروزطول میکشیدکه

تااون موقع ماماموریتمون تموم میشدوالبته اگه بازهم حبیب کارش روزودانجام میداد اون دیگه به من ربط نداشت من تااینجاکارم روخوب انجام داده بودم

به سرهنگ وسرگردخانی هم گفته بودم که فایلی روروی سیستم هانزارن وهمون فوری که بدست میارنش بفرستنشون توی هاردوبایگانی کنن تادست گروه احسنی نیوفته.

فقط میتونست یه بی احتیاطی اوناباعث خراب شدن نقشه بشه که بعیدمیدونستم

پس بقیه کاربااونابود.حداقل اینجادیگه بایدبقیه گروه اطلاعاتی خودشون روخوب نشون بدن

گرچه الان دیگه فقط یه گروه اطلاعاتی داشتیم وگروه جایگزین نداشتیم اماامیدواربودم که کارشون روخوب انجام بدن

گرچه میدونستم خسته هم میشن بانبودگروه جایگزین

همین جورکه به یکی ازستونای توی سالن تکیه داده بودم توی فکربودم که متوجه شدم یکی بهم نزدیک شده

سرم روبلندکردم چشمای آبی رنگی توی چشمام زل زد

تادیدکه متوجه نگاهش شدم خنده ای کردوروبه احسنی گفت

-زیباست

بعدهم یه دور،دورمن چرخیدوروبه روم ایستادتوی این مدت هم من اونوتحلیل کردم سنش حدودابین چهل تاپنجاه میخورد

گفت

-توچرانمیری این اطراف روببینی؟

-چون چیزقابل توجهی نمیبینم

یکی ازابروهاش روبالاانداخت وگفت

-واقعا؟چی میتونه برات قابل توجه باشه؟بگوتااونوبرات آماده کنیم.مامهمون نوازای خوبی هستیم

بعدهم خنده ی بلندی کردکه باحرف من خوردش

-دیدن جون کندن شماهامیتونه جالب باشه.برام آماده کن

فوراچرخیدطرفم وگفت

-زبون تیزی داری عزیزم!حواست باشه ضررمیکنی

-چه فرقی میکنه؟تاالانش هم ضررکردم.آب که ازسرگذشت چه یه وجب چه صدوجب

-جالبه!امامیتونی زندگی معشوقه ای خوبی روبرای خودت رقم بزنی

بعدهم بااین جرفش همشون باهم شروع کردن به خندیدن که جواب دادم

-البته یه راه دیگه هم دارم میتونم زندگی عاشق آزاری خوبی روبرای خودم رقم بزنم

بعدهم تکیه ام روازستون برداشتم وتوصورتش گفتم

-شده بمیرم هم اونی روکه قراره منوبهش بفروشین رومیکشم

باین حرفم رنگ نگاه اون هم تغییرکردانگاربازسردی چشمام کاردست این یکی هم داده بودکه برای لحظه ای سکوت کردوبعدبالکنت دادزد

-زب-زبیده!بیاایناروببر

romangram.com | @romangram_com