#چشمانی_به_رنگ_عسل_پارت_28

خندیدم و دستش را گرفتم :

- نه اشکالی نداره ولی کی تو رو دعوت کرده؟

با سرخوشی جواب داد:

- یه خانم موقر، فهمیده و خوشگل بتازگی کارمند این شرکت شده!

خوشحال و سرحال وارد ساختمان شدیم .با پیرمرد نگهبان سلام و احوالپرسی کردم و شایان را بسمت آسانسور کشیدم .او هم درست مثل من، مبهوت نما و زیبایی خیره کننده برج شده بود .هنگام بالا رفتن از آسانسور ، با آرامش و دقت ، توضیحاتی علمی در مورد نحوه ساختن اینگونه برجها و چگونگی پی ریزی فونداسیونهای پیشرفته آنها ارائه کرد که باعث حیرت من شد .گویی سالها کارش همین بوده است !

به پشت در شرکت که رسیدیم ، او هم مثل من نگاهی به قاب طلایی کنار در انداخت و من با انرژی مضاعفی که از حضور او در کنارم نشات می گرفت ، با نواختن چند ضربه به در، وارد شدم .مثل دیروز ، تمام نگاهها بسمت ما چرخید و من با توجه به صمیمیت دیروز، با صدایی رسا ، سلام و صبح بخیر گفتم .باز هم خانم کریمی به استقبالم آمد و دستم را به گرمی فشرد و نگاه پرسشگرش را به همراهم دوخت .شایان را معرفی کردم و دلیل آمدنش را توضیح دادم .خانم کریمی برای سفارش قهوه از ما دور شد و من به فراست دریافتم که خانم پناهی با نگاهی تحسین آمیز ، شایان را برانداز می کند .سلام و علیک دوستانه ای با همکارها انجام دادم و پشت میزم قرار گرفتم . شایان هم دوری در سالن زد و با همکارهایم خوش و بش کرد .هنگامی که عزم رفتن کرد ، تا نزدیک در بدرقه اش کردم و باز تاکید کردم ماشین را درست و حسابی سرویس کند .ضربه آرامی روی بینی ام نواخت و چشم بلند بالایی گفت و رفت .

بلافاصله سرجایم برگشتم و وسایل روی میز را از نظر گذراندم .باید از همان جا شروع میکردم .تمام میز را بهم ریختم و با جدیت شروع به تغییر دادن دکوراسیون آن به سلیقه خودم کردم .


romangram.com | @romangram_com