#چشمانت_آرزوست_پارت_88
+لابد روز تولدت دیگه
_گفتم از گذشته هام عقل کل تولدم که هرسال تکرار میشه،روزی که اونو دیدم شاید از نظر خیلیا احمق باشم چون تو روزی که...
چرا ادامه نمیده این حجم از نکبت بودنو کجام جا بدم درو باز کرد و برگشت سمت چشمای گرد منو یه لبخند حرص درار زد ای حناق بیستو چهار ساعته نه ها چهلو هشت ساعته بگیره پسره نچسب بعد اینکه ارایشمو کامل پاک کردم به هیکلم نگاه کردم خوب لاغر کرده بودم تو این یه هفته باقی مونده هم بهتر میشدم باید مراقب غذا خوردن هم باشم دوست نداشتم چاق شم چون از وقتی لاغر شده بودم به نظر خودم جذاب تر شده بودم
و قدمم بلندتر دیده میشد***
داشتم همراه مروارید از پله ها میومدم پایینو نگام به سامیار و خر پسرنمایی به اسم بارمان بود که با احساس مایع گرمی روی لبم ریخت دستمو بردم بالا قرمزی خونو که دیدم دماغم از بغض سوخت بغضی که اندازه گردو راه نفسمو بسته بودو منو کشید به یکی دوماه پیش نگام رفت سمت سامیاری که متعجب میومد سمتم اولین قطره اشکم چکید مگه غرور مهم بود،زمانی که مشکوک به سرطان بودم قطره دوم چکید مگه غرور مهم بود زمانی که کمر بابام با شنیدن این خبر خم شد
قطره سوم چهارم همزمان چکیدن مگه غرور مهم بود زمانی که مامانم یه سکته خفیفو رد کرد با درد زار زدم مگه غرور مهم بود زمانی که تیام شد خونه نشینو مامور لحظه به لحظه زندگیم بقیه اشکام مثل سیل جاری شد مگه غرور مهم بود زمانی که ساغری که از گل نازک تر بهم نگفته بود زد تو گوشمو گفت باید آزمایش بدی برای هر چیز درمان هست
مگه غرور مهم بوداخ.... با سیلی که بردیا بهم زد از شک اومدم بیرون،بردیا از کجا اومد سامیار کجاست یعنی رفت
سری رفتم سمت اتاقم سریع رفتم دستشویی خونارو شستم خوبه بند اومد خونش دستم رفت سمت چشمامو رد اشکامو هم شستم من خیلی بدبختم اونقدر بدبختم که از اینکه شاید سرطان داشته باشم و امیدی به زندگی نباشه و بمیرم میترسمو الان دارم بخاطر ترسام گریه میکنم چه دنیاییه
سها سهارو یادم رفت با عجله رفتم سمت در که تق در خورد به دماغم خب چه وضعشه شاید در حال شاشیدن بودم،لعنتی تازه بند اومده بود فحش قشنگی که تا نوک زبونم اومده بود به سامیار بدم با حرف بردیا موند تو دهنم بردیا:ای بابا دوباره خون دماغ شدی که ببخشید این سامیار کلا عادتشه عین گاو وارد اتاق مردم شه نمیدونی یه سری تو چه وضعیتی بودم درو باز کرد که
در اتاق مردم یا دستشوییشون والا دوباره رفتم سمت شیر تا خونارو بشورم با دستمال برگشتم
سامیار و بارمان رو تخت نشسته بودن بردیا هم روی صندلی میز توالت ابروهام پرید بالا لعنتیا من کجا بشینم
بردیا:برا چی خون دماغ شدی حالا بگیم گرما چرا گریه کردی
چشمامو تو حدقه چرخوندم به شما چه بی توجه رفتم سمت راست سامیارو یکم با فاصله تر نشستم
romangram.com | @romangram_com