#چشمانت_آرزوست_پارت_76

از حموم که اومدم غذا روی تخت بود یکم غذا خوردم ولی اشتهام نکشید کامل بخورم

ساعت چهار بود خیلی خسته بودم همه جام درد میکرد خودم میدونستم چه مرگمه سینی غذارو گذاشتم رو میزو رو تخت دراز کشیدم خوبه قبلا از طاهره گرفته بودم پتورو دورم پیچیدم وای احساس میکردم کل محتویات معدم اون یه ذره غذایی که خورده بودم داره میاد تو دهنم .خیلی بد بود.اولین قطره اشکم که ریخت بقیه هم راه خودشونو پیدا کردن پتو رو محکم تر به خودم فشار دادم توان راه رفتن نداشتم لعنتی چرا امروز دردش دوبرابر شده داشتم زار میزدم که صدای در زدن اومد بیا حالا که من توان حرف زدن ندارم همه برام با ادب شدن میخواستم جواب بدم ولی احساس میکردم اگه دهنمو باز کن بالا میارم

مروارید:تانیا خانم،تانیا بیا بریم تانیا چرا جواب نمیدی اومدم تو

درو باز کرد قیافمو مه دید هنگ کرد سریع اومد جلو:چیشده حالتون که خوب بود چیشد یهو آخه

به قیافم نگاه کرد بعد دوید سمت در بیا شانس مارو به جا کمک فرار کرد صدای پا اومد سرمو بلند کردم سامیار بود سرشم تو گوشیش بود نکنه نگرانم شده

سامیار:چرا با مروارید نرفتین حیاط

ههه توهم قشنگی بود نگرانیش

خواستم از جام بلند شم اما با تیری که دلم کشید دوباره سر جام نشستم همینجوری نگاش میکردم اونم سرش تو گوشیش بود یهو طاهره با سروصدا وارد شد این سامیارم که گیجه هنوز منو ندیده برگشته بود سمت در به طاهره نگاه میکرد

طاهره:چرا انقدر رنگت پریده گریه نکن دخترم چرا اینجوری شدی

سامیار برگشت سمتم لعنتی بلاخره منو دید یه ابروشو داد بالا

سامیار:چت شده؟

مرسی اه با صدای آرومی حرف زدم که طاهره بشنوه+هیچی خودم خوب میشم

طاهره:یعنی چی خودم خوب میشم مگه تو دکتری که برا خودت نسخه میپیچی سامیار یه کاری کن پسرم حالش بده


romangram.com | @romangram_com