#چشمانت_آرزوست_پارت_71

_اره منطق من اینه زندگیه من اینه و به تو هم هیچ ربطی نداره فهمیدی،پریم خیلی پرو شده وقتی اخراجش کردم حالش جا میاد

+ااا نه بابا،اگه پریو اخراج کنی منم از اینجا میرم!!

_ااا نه بابا،اونوقت شماچجوری میخوای از اینجا بری؟ برام سوال شد؟

+حتما نیاز نیست از خونت برم که خود کشی میکنم خیلیم راحت تره

حالا برای اینکه کم نیارم چرتو پرت سرهم میکردم نگاه سامیارم که خر خودتیو داد میزد

از کنارم ردشد

_من برای پری دارم تو هم راحتی هر غلطی دلت میخواد بکنی

اااا عوضیو ببینا،رفتم تو اتاقو با حرص شالمو در آوردم موهام خرمایی بود میخواستم رنگشون کنم که مامانم میگفت من عاشق رنگ موهاتم،بعدشم حرف سامیارو تکرار میکرد

شوهر کردی با موهات هر غلطی میخوای بکنی بکن،ای بابا چه زندگیه خدا کنه پریو اخراج نکنه یک ساعتی گذشته بود که در محکم بازشد با حرص نگاش کردم تا خواستم یه چی بارش کنم چشمم به دختر ریز نقش پشتش افتاد که پشت سامیار کاملا محو شده بود منم از موهای بلندش که دورش پخش بود فهمیدم ،با کنجکاوی به سامیار نگاه کردم که کشید کنارو دختررو کامل دیدم فرض کن الان سامیار بگه تانیای عزیزم نامزدمه میپسندی اه اصلا خوشم نیومد

دختره:سلام

+علیک سلام شما؟

به سامیار نگاه کرد

سامیار:پری رفت


romangram.com | @romangram_com