#چشمانت_آرزوست_پارت_67

_حالا که اینجایی

بعد ولم کردو رفت سمت حوله کنار حوله و دقیقا رو به روی من وایسادیم دستش رفت سمت شلوارش من:هی داری چیکار میکنی

بی توجه به من کش شلوارشو باز کرد سریع رومو بر گشتوندم

+هی این کارا یعنی چی داری چیکار میکنی

_خنگی یا خودتو زدی به خنگی میخوام لباسامو در بیارم حولمو بپوشم

اروم گفتم جهنمو بلند تر ادامه دادم:سریع تر برو

صدای در اومد چند لحظه منتظر موندم

+رفتی اگه نرفتی بگوهااا میخوام برگردم

دیدم صدایی نمیاد با چشمای بسته برگشتم لای یه چشممو باز کرد اخیش رفته بود رفتم سمت درو قفلش کردم لباسامو در آوردم و سریع دوش گرفتم رفتم سمت حوله ها یه حوله نبود که ماشاا... یه حوله قدی که مشخص بود تازس پوشیدم کمرشم سفت سفت کردم یه حوله سر هم برداشتم پروی کی بودم من حولرو که دور موهام پیچیدم از اتاق خارج شدم سامیار رو تختش خوابیده بود موهاشم که خیس بود،شونمو بالا انداختم و رفتم سمت در

دستگیررو بالا پایین کردم،بازنشد یه بار دیگه دوبار دیگه،برگشتم عقب برگشتنم همانا چسبیدنم به در همانا،سامیار پشتم وایساده بود دستشو تکیه داد به در البته فقط دست راستش یه ابروشو داد بالا با خواب آلودگی گفت:کجاا؟

باز بدون فکر شروع کردم به صحبت کردن

+ببخشیدا میخوام برم اتاقم لباس بپوشم،اول که به زور اوردیم اینجا حموم،حالا هم میخوای مجبورم کنی با حوله تو خونه راه برم

یکم اخم کرد


romangram.com | @romangram_com