#چشمانت_آرزوست_پارت_59

چشمامو گرد کردمو بلند شدم

بردیا:خوبی چیزیت نشد؟

+نه فقط یکم دستم درد گرفت،خوب میشه

سامیار:بیست دقیقه اش رفت

پسره ابله +پری بیا بریم بدوو

وقتی ما رفتیم بردیا هم بعد ما رفت

+یه چیز بگم-بفرمایین+میشه بریم قسمت روبه روی تراس اون هیم ابرو مینداختم بالا

-خب اون کیه+ای بابا آقا سامیارتون میگم دیگه عزیز دردونه طاهره

-آها،باشه بریم

از یه راه باریک گذشتیم که رسیدیم به همون جای باحال که از اتاق سامیار دیدم یه درخت بزرگ که تاپم داشت اونطرف تر هم یه دریاچه مصنوعی بود لعنتی اگه اینجا خونه من بودا سیزده به در میومدم همینجا و دیگر هچ

دویدم سمت تاپ اما قبل اینکه سوار شم برگشتم سمت پری:پری پری پرپرپری بیا تاپ سوار شو -نه نه ممنون یه وقت آقا ناراحت میشن. ایش آدم عقده ای حالا سوار شه تاپو نمیخوره که +ولش کن اونو بابا بیا سوارشو اگه نیای دیگه باهات حرف نمیزنم

الان میگه به جهنم ولی خب ضایع نکرد دیگه اومد سوار شد هلش دادم کلی ذوق کرد دختر خوبی بود بعد اون من سوارشدمو تازه داشتم حال میکردم که پری گف باید بریم باهم وارد که شدیم پف..

طاهره پریو صدا کرد اونم به من گفت وایسم تا بیاد با هم بریم الکی گفتم باشه ولی به راهم ادامه دادم از پله ها که رفتم بالا سامیارو دیدم که جلوی تلویزیون نشسته با صدای قدمام برگشت سمتم:پس پری کو؟


romangram.com | @romangram_com