#چشمانت_آرزوست_پارت_58

-باشه

@nstrn_roman

خلاصه برگشتم و از اونجایی که خیلی مهربونم مثل قبل باهاش گرم گرفتم

از سالن که خارج شدم بردیارو دیدم سریع رفتم پیشش. طفلک الان از بو سگ مرده من خفه میشه که چون پشتش بهم بود با جیغ سلام دادم فکر کنم زهره ترک شد بدبخت وقتی برگشت قیافشو دیدم کل خستگیم در رفت این حسو فقط آدمای مریضی مثل خودم درک میکنن سرشو به علامت تاسف تکون داد که در خونه هم باز شد سامیار رو به بردیا گفت:خوش اومدی پسر بیا تو رو به منم ادامه داد:تو هم اگه زحمت نمیشه یکم سریع باش پری منتظره من:خدافظ.. چیزه ترمه چیشد

یه لحظه چشماشو بست انگار ناراحت شد بعدم گفت:خوبه بلاخره عادت میکنه

+رفیقا اخلاقاتون کپی همه خلاصه سلام منم برسون به سامیار نگاه کردم:تو هم برو کنار رد شم بعدشم سریع فرار کردمو با پری رفتم بالا

انقدر گرسنم بود به اینکه درو قفل کرد هیچ تو جه ای هم نکردمو شروع کردم غذا خوردن

حس دوش گرفتن نداشتم ولی یک بوی سگ مرده گرفته بودم دو پری گفت چهارو نیم میاد دنبالم بریم حیاط دوش گرفتمو لباس مناسب که پوشیدم منتظر موندم پری بیاد

ای بابا برام خیلی عجیبه مگه من دزدیده نشدم این همه آزادی لباس های متفاوت که از قضا همه گرونن واقعا جای شک داره نداره؟

پری اومد دنبالم باهم داشتیم از پله ها میرفتیم پایین که...

همونجور که از پله ها میرفتم پایین حواسمو دادم به سامیار و بردیا که مشغول بگو بخند بودن،منم که فضول چهار چشم بهشون زل زدم که پاهام بهم پیچیدو سه چهارتا پله اخرو پرت شدم لعنتی دستم گرفتم تا خودمو نگهدارم ولی دستم درد گرفت

بردیا:خوبی چیشد؟ چرا یهو افتادی؟

سامیار:وقتی به جای نگاه کردن به جلوش تمام حواسش به اطرافه برا فضولی این بلا سرش میاد


romangram.com | @romangram_com