#چشمانت_آرزوست_پارت_52
بحث و عوض کردم
+تو گرسنت نشد از صبح نشسته بودی اونجا
اصلا گرسنگی به کنار تو کار نداری هی خونه ای
_گرسنه باشم یا نباشم به تو ربطی نداره و صد البته کار داشتن یا نداشتنمم به تو ربطی نداره
بیشعور غلطک بگیر با آسفالت یکیم کن دیگه چرا به دهنت زحمت میدی
وارد که شدیم میخواستم برم به اتاق که با صدای سامیار وایسادم
سامیار:پری،پرییی
پری با عجله اومد سمتمون البته از یه راهرو که نمیدونم به کجا میرسید
پری:بله آقا
سامیار:این کلیدو بگیر در اتاق خانومو بعد ورودش قفل کن و کلیدو برام بیار
یه نگاه پر از حرص و انزجار بهش انداختم که پوزخند زدو گفت:نه اصلا صبر کن خودم میرم توهم برو غذاشو بیار.پری رفت سامیار اومد سمتمو باهم رفتیم بالا عوضی.حالا بزار راجع به زنگ به خانوادم بگم تیریه تو تاریکی
من:میشه به خانوادم زنگ بزنم؟
_نه چنان قاطع گفت نه که خودم لال شدم
romangram.com | @romangram_com