#چشمانت_آرزوست_پارت_51

+باشه پس بازم یکم بیشتر شه

-باشه شروع کنیم

+شروع کنیم

دو ساعت بدون غرغر باهاش کار کردم خودشم تعجب کرده بود روز اول ازم پرسید چند کیلوام من گفتم شصتوپنج اونم گفته بود پنجاه برام ایده آله هیکلت میاد رو فرم

ساعت دوازده و ده دقیقه بود که سامیار از اون اتاق اومد بیرونو رو به سها گفت:چرا وایستادین؟

سها با یه صدای فوق نازک و مضخرف گفت:یکم وایسادیم تانیا جان نفس تازه کنه وگرنه برای من مشکلی نیست که.

عجب آدم فروش خاک برسریه ها خوبه منم الان بگم صبحا دیر میاد نه بگم؟

سامیار:آها پس منم رو سکو میشینم ادامه کارتونو نگاه میکنم

سها:جاانم،هرجور مایلید

نکبت فقط با دادو بیداد با من حرف میزنه چه سیسی برا این میاد با همون قیافه برگشتم سمت سامیار که خنده تو چشاش موج میزدو با ابرو اشاره میکرد ای درد.

دوباره شروع کردیم بلاخره ساعت سه شد و بماند که چقدر حرص خوردم از حرکات منافی عفت سها جلوی سامیار.لباسش هیچی نداشت هیم جلوی سامیار خم میشد دیگه هیچی.باز خوبه سامیار در دید من نبود که ببینم اون چه غلطی میکنه.راستی اصلا از جاش تکون نخورد حالاهم داره با سها خدافظی میکنه سها اومد سمتم خدافظی که کردیم سی شرتمو پوشیدمو خودمو به سامیار رسوندم

من:چرا در اتاقو قفل کردی؟

_دلیلی نمیبینم برات توضیح بدم


romangram.com | @romangram_com