#چشمانت_آرزوست_پارت_41
به ساعت رو میز نگاه کردم
+ساعت هشته،دستت بابت غذا هم درد نکنه
-نوش جان فقط دخترم ساعت یازده به بعد به سرت نزنه بیای بیرونا
+وا چرا
-خب اونموقع همه خوابن در ضمن سامیار بهت اجازه خروج نداده
چه حرفا دیشب که همه تا بوق سگ بیدار بودن طاهره هم رفت خب برا چی گفت من انگلم گرفت دیگه حالا بیدار میمونم ببینم چه خبره
اصلا میرم از سامیار میپرسم موهامو با پنس بستمو از اتاق خارج شدم الان درو یهو باز کنم دربزنم صداش کنم چیکار کنم داشتم پشیمون میشد که در اتاقش باز شد
سریع نیشمو وا کردم
_مگه بهت نگفتم از اتاقت بیرون نیا
+چرا چرا فقط میخواستم یه چیزی بهت بگم
_برو اتاقت یه ربع دیگه میام در ضمن حواسم بهت هست وقتی در اتاقت بازه سو استفاده نکن وگرنه درم قفل میشه حالاهم برو کنار میخوام رد شم
رفتم کنار عقده ای در اتاقشم قفل کرد هومم
که چی راشو کشید رفت ولی بد خوشتیپه ها
romangram.com | @romangram_com