#چشمانت_آرزوست_پارت_36

-بله فامیلیم معینی خب بهتره شروع کنیم

*سه ساعت بعد*

مردم مادر،ای خدا چقدر دلم برا مامانم تنگ شده یعنی الان چیکار...

-من رفتم تانیا جان تا فردا خدانگهدار

ای که گم شی دیگه رنگتو نبینم

+خدافظ معینی جان

راستی زنک عقده ای اسمشم بهم نگفت چقدر حرصم داد منو با این هم صحبت کنن نیاز به ورزش ندارم که انقدر حرصم میده دوروزه لاغر میکنم از در سالن اومدم بیرون که چشمم به یه ماشین مدل بالا تانیا پسند افتاد

عجب هلویی هم بود لامصب مشکی متالیک

ولی از اونجایی که زیاد اهل ماشین نیستم سمت خونه راه افتادم که درجا یه ماشین دیگه اومد مدل اینو میدونستم لامبرگینی بود لعنتی اینم مشکی بود چشمم به ماشین بودو حواسم یه جا دیگه که با صدای در ماشین به خودم اومدم سامیار پیاده شدو با اخم بهم نگاه کرد رومو برگشتوندمو به راهم ادامه دادم ولی صدای قدماشو پشتم احساس کردم و بوی همون ادکلن تلخ هومم

_به تو سلام کردن یاد ندادن

اوه چه هم قافیه برگشتم سمتش

من:چرا بهم سلام کردن یاد دادن اما به بزرگتر از خودم نه هم سنو سالم

دوباره پوزخند زد اخه بدبخت اگه بلد نبودی پوزخند برنی چه غلطی میکردی


romangram.com | @romangram_com