#چشمان_نفرین_شده_پارت_67
- نگران نباش خودم کمکت میکنم.
***
دست آخر بعد از شنیدن کلی غر از جانب بنفشه با این مضامین، «آخه مگه میشه دختر دو تا دست لباس یکرنگ که یکیشون از اون یکی سادهتره، بیشتر نداشته باشه؟!» به سلیقهی بنفشه یکی از لباسهایش را که به قول خودش شیک و مجلسی بود و به تن من مینشست، پوشیدم. کمی هم به خودم رسیدم؛ البته زیرِ بار توصیه بنفشه نرفتم و آرایش ملیحی کردم.
قبل از رفتن بنفشه گفت:
- کالی بهت دارم میگم، اگه پسره حرف عاشقانهای چیزی زد تو همینجور مثل ماست واینستی بهش نگاه کنی! یه چیزی بگو تا از دستت نپریده. تو این دوره و زمونه شوهر پیدا نمیشه، از من گفتن بودها.
کفشم را پوشیدم و گفتم:
- باشه چشم. دیگه چی؟ امری باشه.
سرش را تکان داد و گفت:
- نه دیگه برو خداحافظ.
در را که باز کردم دوباره صدایش را شنیدم که پچ پچ کرد:
- میگم کالی، اگه گفت بریم خونهمون یهو باهاش نریها !
romangram.com | @romangram_com