#چشمان_آتش_کشیده_پارت_96


_ نه براي ناهار مي‌موني.

متعجب از اين لحن دستوري به يوهان نگاه کردم ولي اون به کتابي که تو دستش بود نگاه مي‌کرد .

- آره اين طوري بهتره، تو هيچي نخوردي.

ابروهام تو هم رفت

_ ولي من گرسنه نيستم.

- چرا هستي!

دندونام‌و محکم بهم فشردم، که دانکن اومد نزديکم و گفت :

_ببين تو رو براي ناهار دعوت مي‌کنم.

حرصي نگاش کردم و گفتم :

_اين چه دعوتيه که ميزبانش مي ره بيرون؟


romangram.com | @romangram_com