#چشمان_آتش_کشیده_پارت_65

با رسيدن به کافي درو هل داد و کنار واستاد تا اول برم تو. کوله‌ام ر‌و رو شونم جا به جا کردم و رفتم تو. تمام وسيله‌هاي کافه از ميز و ديوارا گرفته تا ليوان و رنگ چراغا تماما ترکيبي از رنگ آبي بود. به طرف ميز خالي که کنار پنجره قرار داشت، رفتيم. با گذاشتن کوله‌ام پشت صندلي، نشستم روش. دانکن هم رو به روم جا گرفت. نگاش هنوزم خجالت زده بود.

_هي بيخيالش.

پيشخدمت بهمون نزديک شد و گفت :

_ خوشامديد چي ميل داريد؟

_ قهوه با شير و شکر.

دانکن : منم همين‌ رو

سري تکون داد و رفت. به جز ما دوتا ميز ديگه پر بود.

_ چرا با کسي حرف نمي‌زني؟

ابروهاش با تعجب بالا رفت. فکر کنم کمي بي مقدمه بود.

- کي گفته؟

شونه‌اي بالا انداختم و با لحني ندونسته گفتم :

romangram.com | @romangram_com