#چشمان_آتش_کشیده_پارت_48


تک بوقي براي توماس زدم تا در آهني‌رو باز کنه، تو اتاقک نگهباني زندگي مي‌کرد. وقتي درو باز کرد گفتم :

_ سلام توماس.

- سلام خانم، دانشگاه چطور بود؟

قبل اينکه پدال‌و فشار بدم گفتم : _مثل هميشه خوب.

ماشين‌و پارک کردم و کوله‌ام‌ رو برداشتم. در ورودي‌ رو با دست کليدم که عروسک گربه‌ي پشمالويي بهش آويزون بود، باز کردم. نگاهي تو سالن انداختم و رفتم تو.

ماري از آشپزخونه که بيرون اومد ديدتم.

- سلام خانم.

_ سلام ماري، چيزي براي خوردن هست؟ خيلي گرسنه‌ام.

- الان آماده مي‌کنم.

به طرف اتاقم از پله‌ها بالا رفتم. تند لباسام ر‌و با پيراهن نخي صورتي و شلوار دمپاي سفيد، عوض کردم و برگشتم پايين.


romangram.com | @romangram_com