#چشمان_آتش_کشیده_پارت_1
مقدمه :
به من نگو انسان، انسان صدايم نزن اين نام برازندهي من نيست. چشمان آتش کشيدهي من، اين اسم را توهين به خود ميداند.
زماني که در سکوت و سياهي شب قدم ميگذارم. زماني که شعلههاي آتش چشمانم، تنها روشناييِ تاريکي است. زماني که قلمروي شب گسترده ميشود نامم در وحشت و سکوت شب، فرياد زده ميشود.
تمام موجودات شعلهي آتش کشيدهي چشمانم را جشن ميگيرند. همگان به سويم تعظيم ميکنند. برگاي درختان، با آميختهاي از اضطراب با سمفوني ترس شروع به رقص و پاي کوبي ميکنند.
وحشت نسيم که در دام شاخهي خشکيدهي درختان، براي رها شدن تلاش ميکرد، لبانم را به پوزخندي غرور آميز مهمان کرد. قطرههاي سرخ فامِ خون از گوشهي لبم جاري شد و ردي تا چانهام بر جا گذاشت. با چکيدن آخرين قطرهي خون بر روي برگ سرخ نشان، رعشهاي بر آسمان افتاد. تاريکي بر ماه غلبه گفت و تنها شعلههاي آتشين چشمانم، روشن کنندهي سياهي بود.
و حال قدم در تاريکي بگذار دعوت سياهي را بپذير. چشمهايت را در سياهي به ديدنم وادار کن. به آتش چشمانم خيره شو. شعلههايش را دنبال کن و به آغوش تاريکي و من بشتاب. صدايم کن تا در رقص اتش چشمانم در تاريکي محض، به سويت آيم. دستانم را برگير و همراه با شعلهها رقصندهي من باش. رقصندهاي براي آتش. رقصندهاي براي چشمان آتشين من، رقصندهاي با چشماني که بازتاب وحشت آميز شعلههاي آتش است. من وحشت تو خواهم بود. کابوس شبانهاي که تنها در قلب نيمه شب زنده ميشود. تو در برابر من ناتوان خواهي بود، در برابر شعلههاي آتش.
خلاصه :
romangram.com | @romangram_com