#چشم_سیاه_دوست_داشتنی_پارت_57
ــ موقع برگشتن حتما می گیرمشان .
وارد محوطه که شدم باز باران نم نم زد . نگام رفت سمت آسمان . عین برج زهرمار بود . همین الانا بود که از غصه و غم بترکد . به حالت دو خودم را رساندم به ساختمان دانشکده علوم پزشکی .
چترم را فراموش کرده بودم و حوصله خیس شدن را نداشتم . در حال پاک کردن صورتم با دستمال بودم ؛ که صدایی خوش آهنگ گفت :
ــ سلام غزال تیز پا !
ضربان قلبم خود به خود شدیدتر شد . رایحه ی ادکلنش بس دل انگیز بود . یک قدم آمد جلو و صورتش مماس با صورتم قرار گرفت . بی توجه به ضربان کوبندهی قلبم با اوقات تلخی گفتم :
ــ قرار نیست دست از سر کچل من ورداری ؟
لبخند جذابش را به نمایش گذاشت و یک وری تکیه داد به دیوار . موهای حالت دارش زیر باران نم دار شده بود و جذابیت بیشتری به آن چهره ی شرقی می افزود. پیراهن مشکی با خط های درهم سفید تنش بود با یک تک کت سفید . به معنای واقعی کلمه زیبا بود . منتظر و دست به کمر نگاش کردم . به این فکر می کردم تا کی می توانم در مقابل جذابیت این صیاد دوام بیاورم ! صداش را شنیدم :
ــ همچین قراری نداریم !
به این اسم که صدام می کرد هم خونم به جوش می آمد و هم یک جورایی خر کیف می شدم .
با خودم اساسی درگیرم . بهش اخم کردم و گفتم :
ــ پس از همین الان یه قراری بذار که دیگه دور و بر من پیدات نشه !
romangram.com | @romangram_com