#چادر_گلی_پارت_39

ای تحفه نگارم

از دوری صیاد دگر تاب ندارم

رفت از قرارم

چون آهوی گم گشته به هر گوشه دوانم

تا دام در آغوش نگیرم، نگرانم...



همون موقع ستار اومد کنارم و دستش رو گذاشت رو شونم.

ـ داداش من منظوری نداشتم.

ـ بیخیال، من مزخرف الکی ناراحت شدم.

ـ باور کن من بخاطر خودت گفتم، وگرنه به حال من فرقی نمی کنه که کی چی می گه و کی چه فکری می کنه.

ـ می دونم.

ـ پس از من ناراحت نباش.

ـ نیستم.

مشخص بود که ستار از این تک کلمه ای جواب دادن های من کلافه شده، ولی به روی خودش نمی آورد. نفسش رو با حرص بیرون داد، چند ثانیه ای با پاهاش روی زمین ضرب گرفت و باز گفت:

ـ می خوای بری یه گشتی بزنی، حال وهوات عوض شه؟

ـ نه.

می خوای باهم بریم؟

ـ نمی دونم، بریم.

و گیتارم رو گذاشتم روی میز و سوئیچ رو برداشتم و رفتیم.

٭٭٭٭٭


romangram.com | @romangram_com