#بوی_نا_پارت_61


-منم که از اول همینو گفتم!با اجازه!

-با اجازه و زهر مار!بگیر بشین ببینم!

-چشم حاج آقا!عصبانی نشین!

-می گم تا آخر این برج وقت داري که زن بگیري وگرنه خودم برات می رم خواستگاري!فهمیدي؟

حالا بریم تو خونه ي حاج حسن! شب وقتی همگی دور میز شام نشسته بودن و مشغول خوردن،حاج حسن همونجور که لقمه می گرفت روش رو کرد به نگین و گفت

-امروز حاج ابرام پیغام فرستاده!

-مسیج زده براتون؟

-چی؟

-اس ام اس بابا جون!

-می گم حاج ابرام پیغام فرستاده در حجره!

-آهان!

-ببینم!تو دختر عاقل و منطقی هستی یا نه؟

-معلومه بابا جون!

-حاج آقا!

-یعنی بعله حاج آقا!

-خب!اگه دختر منطقی هستی بهت بگم!

-هستم حاج آقا!بفرمایین!

-می خواد بیاد خواستگاریت!

-خواستگاري من؟

romangram.com | @romangram_com