#بوی_نا_پارت_62


-خب بعله!

-بابا جون فکر نمی کنین یه خرده دیر به فکر افتاده!

-نه!الان دیگه وقت شه!

-آقاجون حاج ابرام چند سالشه؟

-تو به سن حاج ابرام چیکار داري؟فرض کن شصت سال!

-شصت سال؟!

-خب آره!

-آخه من جاي نوه شم.

-واسه خودش که نمی آد خواستگاري!واسه پسرش می آد!

-آهان!ولی من فعلا قصد ازدواج ندارم!

-شما به گور پدرت میخندي!دختر که رسید به بیست،باید به حالش گریست!

-بابا جون اون مال پنجاه سال پیش بود!

-منم مال پنجاه سال پیش م!شمام چون دختر منی باید به حرفم گوش کنی!وقتی ایشالله عروسی کردي و بچه دار شدي و بچه ت دختر بود،بذار شصت سالگی شوهرش بده!

» تو همین موقع سارا خانم گفت «

-حالا پسرش شغلش چی هس؟

-پیش حاج اسمال کار می کنه!

-حاج اسمال چیکاره س؟

-کامیونداره!

» یه مرتبه نگین با تعجب گفت «

romangram.com | @romangram_com