#بغض_غزل_پارت_71

آه عسل ولم کن

خب بابا نوبرش رو آورده مگه گگرفتمت

من هم عصبانی شدم و به تنهایی به راه خودم ادامه دادم و رفتم کنار ساحل نشستم بعد از مدتی رها اومد که ببینه مثلا

چرا قهر کردم و پیشم نشست و گفت

اتفاقی افتاده غزل چرا ناراحتی

نه کی گفته ناراحتم فقط نمیدونم چرا بی حوصله ام

شاید داري مریض میشی مطمینی حالت خوبه

آره بابا چیزیم نیست همه اش تقصیر نیماست

رها با تعجب پرسید نیما چطور مگه

هیچی بابا همبن طوري

میخواي از نیما بپرسم

من که از خدام بود خیلی خوشحال شدم و گفتم آره رها برو بهش بگو که این قدر من رو اذیت نکنه

خب باشه حالا چرا انقدر ذوق کردي

برو دیگه برو بهش بگو که باهاش قهرم

خب بابا تا بعد

نه همین الان برو

رها که از کارهاي من متعجب کرده بود گفت باشه الان میرم ولی تو حالت اصلا خوب نیست

اگر تو بري خوب میشم

رها پاشد و رفت که با نیما صحبت کند من هم خیلی خوشحال بودم رها کنار نیما رفت و گفت

ببخشید آقا نیما

romangram.com | @romangram_com