#بغض_غزل_پارت_69

اي کلک یعنی تو نمیدونی رها رو میگم دیگه

غزل تازگی ها خیلی راحت شدي ها پاشو بریم بابا حال نداریم

هردو باهم راه افتادیم ولی من دوباره گفتم حالا اگه رها اینجا بود که این حرف رو نمیزدي تا فردا صبح هم هی حرف

میزدي

نیما که از دستم خیلی عصبانی شده بود دمپایی اش رو در آورد تا به سمت من پرتاب کنه ولی من سریع به داخل

خونه فرار کردم

به کنار دریا که رفتیم من تا تونستم سر ب سر نیما گذاشتم و لی خب جلوي همه حرف نمیزدم فقط جلوي مامان

حرف میزدم تا حدي که مامان متوجه شد و به نیما گفت

نیما مامان مگه خبریه

مامان به خدا نه این از خودش حرف میزنه

من گفتم مامان دروغ میگه چشم رها رو در آوره

مامان گفت غزل وقتی دوتا بزرگتر حرف میزنن تو حرف نزن

نیما گفت آخ جان حالت گرفته شد پاشو برو دیگه نبینمت

دست شما درد نکن مامان خیلی ممنون اصلا من میرم پیش رها دیگه هم با شما کاري ندارم

لطف بزرگی در حق ما میکنی

به من بخندید آقا نیما صایع نشه

از آنها دلگیر شدم و رفتم تا در کنار ساحل قدم بزنم که سهیل صدایم کرد و گفت

غزل نیما چش شده

نمیدونم والله مثل اینکه کله اش باد کرده

براي چی

romangram.com | @romangram_com