#بغض_غزل_پارت_55
و ازتون ممنونم.
-خواهش می کنم، شما هم دیگه اغراق نکنید، این طور هم نیست که شما می گید به
هر حال امیدوارم که الان حداقل کمی آروم شده باشید الان هم بهتره به کنار بچه ها
برگردیم.
****
آن روز،روز بسیار خوبی براي همه بود، به من هم خوش گذشته بود هرچند که در
این جمع خیلی ضایع شده بودم و اتفاق هاي عجیب برایم افتاده بود. زمانی که
برمی گشتیم باز هم من و پیام و مرجان و نیما همراه سهیل بودیم که من رو به پیام
گفتم:
-دایی پیام، امروز به نظرت چه طور بود؟
-خوب بود. چه طور مگه؟!
-هیچی، همین طوري!
نیما رو به پیام گفت: پیام جان، حرف هاي غزل رو به دل نگیر، قاطی داره همین
تا حالا متوجه « همین طوریه » طوري یه چیزي می گه، غزل همه ي حرف هاش
نشدي؟
با اخم رو به پیام گفتم: ا دایی جان! ببین نیمارو، همیشه من رو ضایع می کنه.
پیام گفت: غلط کرده تو رو ضایع کنه، خودم حسابش رو کف دستش می ذارم تو
ناراحت نباش دایی جان!
نیما: پیام دستت درد نکنه دیگه، تو هم هر جا رسیدي ما رو به این جزقل بچه ها
بفروش و خرابمون کن، بابا دست خوش!
romangram.com | @romangram_com