#بغض_غزل_پارت_40
_باشه بپرس
_ببینم غزل تو از همه مسائل توي خونواده و خونتون با خبر هستی؟!
_آره، چه طور مگه؟
_مطمئنی؟! یعنی هر اتفاقی افتاده تو مطلعی؟
_خب آره.
_حتی از موضوع خواستگاري آرش؟
_آرش دیگه کیه؟
_همین آرش، پسر آقاي نواصري، دیدي گفتم از همه چیز خبر نداري؟
_درست حرف بزن ببینم چی می گی؟
_حتماً خونواده ات صلاح ندونستن که به تو نگفتن، پس بی خیال شو.
_سهیل اذیت نکن، تو رو خدا بگو آرش از کی خواستگاري کرده؟
_از عسل!
_راست می گی؟!
_تو کجاي کاري؟! پدر و مادرت راضی هستن، مثل این که صددرصد می خوان جواب مثبت بدن!
_تو از کجا خبر داري؟
_نیما گفته، تازه نیما هم خیلی خوشحال بود.
_یعنی کار تموم شده؟!
_این طور به نظر می یاد.
سهیل بد جوري بغض کرده بود، اشک از چشماش سرازیر شد و سریع از کنارم بلند شد و خواست بره که یعنی من
romangram.com | @romangram_com