#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_5
يه لبخند ... شايد هم پوزخند ... شايد هم همون لبخند. آقابزرگ هر چقدر هم كه خودخواه باشه بازم مجنون خاتونشه، خاتون بعد از خدا پرستش شدشه. من هنوزم غبطه مي خوم به اين عشق افسانه اي.
ـ ميرم كمك خاتون واسه شام. اگه پسر خوبي باشين قول ميدم خاتونو بفرستم اتاقتون، مثل اون وقتا ليلي مجنوني شامو بزنين تو رگ.
رفتم طرف در. سنگين بود حجم لبخند پررنگ شده روي لبش. سايش سنگين سبك بود. من اين لبخند رو دوست دارم، با همه غرورش. با همه خودخواهيش، با همه يه حرفيش، آقا بزرگه ديگه.
***
بي خيال اخم و تخم فرهاد ظرفا رو مي شمردم تا به تعداد باشه. سنگيني نگاهش خوره وار روحمو مي خورد و من لب مي گزيدم كه سر اين نگاه لجباز يه دنده و سرتق داد نزنم تا دست از سرم برداره. از رو نرفتنش قابل تجليله. خاتون رو ديدم كه يه چشم غره، از اون مشتيايي كه آدمو رو به قبله مي كرد بهش انداخت و حرص زد و من خندم گرفت.
خاتون ـ اَه، بچه مگه تو كار و زندگي نداري كه اين جا نشستي؟ خب برو پيش داداشت تو هال بشين.
فرهاد ـ دوست ندارم.
خاتون دندون رو هم فشرد و با همون دندوناي در مرز خرد شدن مثل هميشه با حرص گفت:
ـ فرهاد!
فرهاد ـ جون فرهاد؟ حرص نخور قربونت برم، پوستت چروك مي افته.
خاتون ـ فرهاد نري بيرون، حرمت سن قد عزراييلتو نگه نمي دارم و با همين ملاقه تو دستم مي افتم به جونت تا صدا سگ سر بدي.
تو مرز تركيدن بودن از شدت خنده يعني اند بدبختي. جلوي ديد خاتون خشن وايسادن هم يعني اند فاتحه خوني. هميشه همين جوره. خوبه، خوبه، خوبه، خدا نكنه عصبي بشه. به قول خودش كاري مي كنه كه صدا سگ كه هيچي، صدا فيل دربیاريم.
فرهاد ـ خشن شدي خاتون جون. من كه مي دونم فاروق خونت اومده پايين. دلت مي خواد بري بالا با فاروق جونت ليلي مجنون بازي دربیارين دلت وا شه؟
فرهاد جان خدا بيامرزتت. من كه خيلي دوست داشتم، بقيه رو نمي دونم؛ ولي انشاا... تو جهنم زياد بهت سخت نمي گيرن.
خاتون تا اومد ملاقه رو بكوبه فرق سر فرهاد جونش، فرهاد دویيد بيرون و من غش غش خنديدم. سنگيني نگاه پر عشق خاتون رو به جون خريدم.
ـ دور خنده هات بگرده مادر. وقتي نباشي انگاري اين خونه روح نداره. دلم پوسيد.
romangram.com | @romangram_com