#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_30


ـ شايد.

ـ ناراحتت كردم؟

ـ نه، اصلا، آدم بايد با واقعيتاي زندگيش كنار بياد.

ـ مامان هميشه ميگه تو خيلي جالبي، هم خيلي موقري، هم باحال. مامانم ازت خيلي خوشش مياد.

ـ لطف دارن.

ـ نه به خدا، راست ميگم. تازشم، داداشم ...

صداي زنگ در و حركت جت وارانه نرگس به طرف آيفون تو سالن به خندم انداخت. خيلي بانمكه. چند دقيقه بعد من سرپا وايساده بودم و داشتم مراسم احوالپرسي رو با پسر رو به روم كه از قضا همون داداش جان نرگس تشريف داشتن به جا مي آوردم و تو دلم از دست نرگس با اون نگاه هاي اميدوار به روابط حسنه ی من و برادرش مي خنديدم. ميگم بچه س، يه چي حاليمه كه ميگم.

ـ نرگس خيلي ازتون تعريف مي كنه.

ـ نرگس لطف داره. ببخشين، ديگه من بايد رفع زحمت كنم. تايم تدريس تموم شده.

نرگس ـ اِ كجا مي خواي بري؟ ناهار بمون.

ـ نه عزيزم، يه قرار مهم دارم.

نرگس ـ با كي؟

چشم غره ی برادرشو به نرگس ديدم و باز خندم گرفت. اين دختر همه سعيشو براي برقراري اين روابط حسنه به كار بسته. حتي غيرت رو هم داره به عنوان كاتاليزور استفاده مي كنه.

ـ با يكي از دوستام.

لبخند نااميدش روي صورت با مزش جا خوش كرد و منم از كنارشون گذشتم كه برادر جان خودي نشون دادن.

ـ ببخشيد، مامان گفتن دستمزدتونو براتون چك بشم. چيز قابل داري نيست. ايشاا... در جلسات بعدي جبران مي كنيم.

به قولي بخورم ادبتو! خب تو اين موارد يادي نكنم از مهسا كه نميشه. بچه به همين ياداي يهويي و در لحظات حساس زندگي دلخوشه.

دست برادر جان با يه پاكت متواضعانه، با كلاس، پر پرستيژ، با يه لبخند خوشگل و با آداب دختر خر كني روي صورت به طرفم دراز شد و من هم يه لبخند زدم و پاكت رو گرفتم.

romangram.com | @romangram_com