#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_28


مقنعمو رو سرم مرتب ردم و رفتم طرف خاتون و خم شدم و لپ گوشتيشو بوسيدم و كنار گوشش گفتم:

ـ هوای اين آقابزرگ ما رو بيشتر داشته باش خاتون.

خاتون ـ تو ديگه نمي خواد طرفداري آقابزرگتو واسه من بكني.

آقابزرگ ـ چيه خاتون؟ حسوديت ميشه عزيز كردت طرف فاروق خانتو بگيره؟ مي شناسيش كه باباييه. برو باباجان، به سلامت. مراقب خودت باش، زود به زود بهمون سر بزن.

همون لحن، لحن چهار سال پيش. پر از مهر، گاهي اوقات ... وقتايي كه دلش پر ميشه از محبت، طغيان مي كنه. فوران احساساتش دامنگير ميشه.

لبخند ميده، لبخند مي گيره. آقابزرگه ديگه. خاص، در حد يه خان.

مهسا ـ آقابزرگ دوباره تبعيض؟ يه بار شد اين نازايي كه از ترانه مي خري از ما بخري؟

آقابزرگ ـ رو تو بخندن زندگيتو چتر ميكني رو سرما!

فرهاد ـ ببين چي هستي كه آقابزرگ هم شناختت.

مهديس ـ ولي راست ميگه. ترانه هميشه لوس كرده خودشو واسه خاتون و آقابزرگ.

آقابزرگ ـ ترانه لوس شدن تو ذاتش نيست.

عمه فريبا ـ شوخي كرد مهديس.

آره ارواح خاك در خونش. نه كه كلا همه می تونن با ابروهاي بالا رفته و نگاه پر تمسخر شوخي كنن، مهديس هم مي تونه. مهسا هم كه فقط بلده يه هيش بكشه سر تا پا عمه و مهديس. جمع كن خودتو دختر، قباحت داره!

فرهاد ـ بدو ترانه.





***

ـ واي ترانه جون، چرا اين قدر گير ميدي؟

romangram.com | @romangram_com