#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_22
ـ خفه، خاتون سر نمازي ديد دارم روز جمعه اي جيم فنگ مي زنم، شصتش خبردار شد دارم ميام سراغ تو، گفت شيرشو حلالم نمي كنه اگه ناهار نبرمت پيشش.
ـ واي، من نمي دونستم تو اين قدر حرف گوش كني.
ـ خب ديگه هر كسي نمي تونه منو زود كشف كنه.
دو سال پيش وقتي تو ماشينش نشستم، وقتي دلم خون بود، وقتي نگام فرار مي كرد از دست نگاه خون گرفته ی فرهاد، چقدر با حالا فاصله داره، چقدر دوره، چقدر حس تلخ تو رگ و پيم جريان داشت؛ ولي حالا كنار فرهاد حقير نيستم. شايد اجر و قرب نوه ی فاروق خان ديگه يال و كوپالم نباشه؛ ولي بازم همين كنار فرهاد بودن بد به دلم نشسته. همين تحقير نشدن به دلم نشسته، همين چشاي آروم فرهاد به دلم نشسته.
ـ بعد از محضر بازم ديديش؟
ـ نه. سايه، خواهرش، يه روز تو خيابون اتفاقي ديدم و گفت همراه تينا از ايران رفته.
ـ هنوزم نفهميدم چطور دو سال دم نزدي و يهو آتيش شدي.
ـ شايد يه روز گفتم.
ـ چرا نذاشتي تو هيچ كدوم از جلسه ها دادگات باشيم؟
ـ فرهاد بيا ازش حرف نزنيم. اون روزا خيلي پر تنش بود، عذاب آور.
ـ هنوزم دلت باهاشه؟
نگام تو گير و دار يه خاطره دزديده شد. خودم هم هيچ وقت جوابشو نفهميدم.
ـ از اين سكوتت بد برداشتي ميشه كرد. ترانه بفهمم هنوزم خر اون آشغالي، عزاشو به دلت می ذارم.
من از طپش قلب پيچيده تو داد و خط و نشون فرهاد دلگيرم. چرا از اين كه اونو تهديد مي كنه مي ترسم؟ حقا كه بي لياقتم.
***
سيب زميني سرخ كرده ها رو كشيدم تو بشقاب. نگاه خاتون ميون دست من و بشقاب تو حركت بود.
romangram.com | @romangram_com