#بغض_ترانه_ام_مشو_پارت_19


ـ يه روزي شايد.

ـ سرتو كوبونده به طاق؟

ـ تو فكر كن يه درصد. از مادر زاييده نشده.

ـ پس بد كوبونده؛ نه مثل اين كه اين دو سال توي سكوت زندگي كردن من بار عملي زياد داشته.

ـ تو هيچ وقت از نگار خوشت نيومد، مگه نه؟

ـ بدم هم نيومد؛ ولي به دلم ننشست. حس مي كردم فرهاد من بهتر از نگار گيرش مياد. يه جورايي هم حس مي كنم اين بهتره همين خانوم پرستاري باشه كه از دستش شكاري.

ـ گمشو.

ـ دلت مياد؟

ـ فعلا دلم مياد بينيتو بچلونم تا حاليت بشه كه بايد هميشه طرف فرهاد خانت باشي.

ـ من هيچ وقت جبهتو خالي نمي كنم، مطمئن باش.

خيره تو صورتم گفت:

ـ اون بي لياقت ديگه چي از زندگي مي خواست؟

سرم پايين افتاد. نگام غلتيد ميون كاسه آبگوشت نيم خورده و يخ كرده از دست صحبتاي تلمبار شده رو دل من و فرهاد. فرهاد بي خيال، من به همين حدشم قانعم، كه تو باشي و بموني كنارم فقط.





***

گذشتم از جلوي چشمام دارن رد ميشن آهسته

تو رويام تو رو مي بينم، يه روياي پر از غصه

romangram.com | @romangram_com