#بلو_پارت_75
ارسلان از جلوی در اتاق مادرجون گفت:
-آخه تو چندماه نبودی یادت رفته این خنگه...
رضا با سر اشاره کرد توی اتاق بره، توی اتاق رفت و درو بست و با تعجب گفتم:
-درو چرا میبنده؟
«رضا همینطوری نگام میکرد، برگشتم با تعجب نگاش کردم و گفتم:»
-وا!! داداش چرا اینطوری نگام میکنی؟
رضا-چرا به من میگی داداش؟
با چشمای گرد یکه خورده نگاش کردم، مغزم به بیراهه ها زد، ای وای منظور داره؟ یعنی چی؟ رفته تو باغ جنی شده؟ ای وای فکر کن تو با رضا!!!! خاک بر سر من، منظورش چیه؟ خب همه از بچگی بهم گفتن رضا رو داداش صدا کن، ماهم نگفتیم رضا! همه ی پسرا هم میگفتن داداشی منم میگم داداش دیگه!
-یعنی چی؟! خب از اول اینطوری صدا کردیم...
رضا-پس من داداشتم، هان؟
با خجالت و معذب پوزخند بی ربطی زدم و گفتم:
-یعنی چی؟!!!!
رضا-یعنی که تعریف کن جریان چیه، با سرو چشم ابرو به اینو اون اشاره نکن، تا صبح این پیرزن و پیرمرد هی راه رفتن و پچ پچ کردن.
romangram.com | @romangram_com