#بلو_پارت_74


ارسلان در حالی که میخواست بره برگشت به من یه نگاه کرد و به رضا اشاره کرد. دلم میخواست بیشعورو فحشش بدم. رضا جلوتر اومد. با این گچ پام و این درد هم نمیشه تکون بخورم. با تردید و اخم به زمین نگاه کردم. این چی میگه؟ بابا من باهات رودربایسی دارم، با این اخلاقت شبیه یه پروسه ی حل نشدنیِ. یاد معادلات ریاضی می افتم وقتی نگاش میکنم.

رضا-چرا دوساله دانشگاه نرفتی؟

«یکه خورده نگاش کردم، بغل دستم روی مبل نشسته بود و ادامه داد:»

-پارسال همینجا باهات حرف زدم و گفتی امسال میرم.

-خب رفتم دیگه، دانشگاهم چند روز دیگه شروع میشه.

رضا-دانشگاه یا آموزشگاه؟

-دانشگاه بابا ولی چیزه آزاده، هی گفتم آزاد قبول میشم پارسال یادته؟ گفتم...

رضا-من بهت میگم چرا سرت به درس و مشقت نیست، یهو از معدل نوزده بیست رسیدی به نمیتونم دولتی قبول بشم؟

-الان مشکل پول دانشگاه منه؟ من گفتم نمیرم باباجون....

رضا-پول چیه پگاه؟ من میگم حواست به درست نیست.

-شروع که نشده چی بخونم.

«ارسلان از تو اتاق گفت:» خنگ، قبلو میگه.

رضا-ارسلان!

romangram.com | @romangram_com