#بلو_پارت_39
«با حرص گفتم:» خاک تو سر خودت که منه چلاقو بدتر اینور اونور میکوبی.
با حرص کفشامو درآورد و یه ور دیگه پرت کرد، با دهن باز نگاش کردم و گفتم:
-کفشــــــــام، مارک بودن بیشعور.
«ارسلان بهم پشت کرد و جلوم چنباتمه زد و گفت:» بیا رو کولم.
-رو کولت بیام؟! رو دستت بلندم کن.
سرخ شد و چپ نگام کرد و گفت:
-بپر بالا ببینم فکر کرده فیلم هندیه، رو دستت بلندم کن! میای یا برم سینه خیز بیای؟
اول با مشت وسط پشتش زدم که از درد داد زد و بعد روی کولش رفتم و گفتم:
-کفشامو بیاری ها.
ارسلان-چشم چشم شما امر کن پرنسس خانم.
«جدی ادامه داد:» نوکر بابات غلام سیاه.
در ماشینو باز کرد و رفتم نشستم و هرچی گفتم کفشم خودم گفتم و خودم شنیدم. مچ پام و سینه ام هر لحظه بیشتر درد میگرفتن و جایی رسید که پام شبیه خیک شده بود و از درد گریه ام گرفته بود؛ارسلان به خونه زنگ زد و گفت:
-الو طاهر... سلام، من پگاهو میبرم درمونگاه.
romangram.com | @romangram_com