#بلو_پارت_34
»موهامو گرفت کشید که یکی اکستنششن ها باز شد و گفت:»
-این چیه؟ شبیه جادوگر شهر شدی این چیه پگاه؟! کی پای تو نشسته؟ خاله ات؟ مادرت؟ کدومشون خوشبختن؟ این دوستات، شاخ مجازی که میگن کدومشون خوشبختن؟ همش فحششون میدن و پشتشون حرف میزنند خوشبختیه؟ مگه پشت تو نمیگن پشت اوناهم میگن دیگه؛ چرا برای خودت حرفی نداری؟ تا اینجا گه زدی به زندگیت یکم آبادش کن.
-چون زندگیم شبیه تو نیست شبیه پریا جونت نیست یعنی من خرابم؟
«ارسلان یکه خورده نگام کرد و گفت:»
-احمق میگم اینجا چاهه داره میری توش، هیچ آدم درستو و حسابی پی آدمی مثل تو نیست، چه زنش چه دوستی چه همکاری یا هرچی، میخوای چندسال اینطوری بمونی؟ یه سال؟ ده سال؟ بیست سال؟ آخرش چی؟
-همه مگه مثل تو فکر میکنند؟ چون تاتو دارم یعنی من آدم سالمی نیستم؟
ارسلان-من به تاتوی تو چیکار دارم؟ اصلا تاتو کن، صورتتم تاتو کن شبیه دلقک کن خودتو من میگم رفتارتو درست کن، این همه تاتو زدی واسه دلت؟ یا واسه نشون دادن به مردم؟ که چی بگن؟ پگاه با کلاسه؟ پگاه امروزیه؟ چی بگن؟
-به مردم کار نداشتم خودم دوست داشتم، زندگی منه و خودم میدونم چی خوبه و چی بد.
«سرشو جلوتر آورد و شمرده شمرده گفت:»
-زندگیت شبیه توالت شده پگاه.
«با بغض فرو داده گفتم:» تو به زندگی دوزاری خودت برس.
«توی چشمام مستقیم زل زد، نگاهی که انگار داره به ته یه دره که یه ماشین با سرنشین افتاده نگاه میکنه. نگاهش حرارات داشت؛ به سرمایی سوز دار که مور مورم شد، سری به معنای تایید تکون داد و از جاش بلند شد، بلند گفتم:»
-من کار بدی...
romangram.com | @romangram_com