#بلو_پارت_2


عسل دست تکون داد و کف دستشو بوسید و بوس فرستاد، دوباره چراغا خاموش شد و رقص نور، توی اون روشنی و تاریکی یکی از پشت گرفتم، اتفاقی که همیشه می افته وقتی شلوغ پلوغ میشد. چندتا سوءاستفاده گر می افتادن وسط و دستشونو به هرجا که دوست داشتن میکشیدن، وقتی برمیگشتی کسیُ نمیدیدی، حالم از این حرکت جلف و کثیف بهم میخورد.

اما اینبار فقط در حد یه دست کشیدن و رفتن نبود، جیغ کشیدم که ولم کنه، گوشی از دستم افتاد، صدا زیاد بود، حس میکردم بالا تنه ام داره به غارت میره، کسی رو توی تاریکی رقص نور و لیزر نمیدیدم که کمک بخوام. تقلا میکردم و جیغ میزدم اما جیغم میون جیغای دیگرون پنهون میشد.

دستشو میخواستم پس بزنم، دستم به انگشتر برجسته ی بزرگ روی دستش میخورد، ابعاد انگشتاش توی ذهنم حک میشد، استخون بندی انگشتاش درشت بود شبیه یه آدم نابینا بودم که داره تصویر سازی میکنه، از اون آدمایی نابینایی شده بودن که قبلا قدرت بینایی داشتن، چنگش قفسه ی سینه امو بی رحمانه می درید.

ناخونام کاشت بود، ناخن کاشت شده تیزی نداره که توی پوست دست فرو بره اما با تموم قوا روی ساعد های برجسته اش ناخن کشیدم.، یه چیز عین برق از ذهنم عبور کرد. کفشان پاشنه بلند بودن، ساق پا نقطه ضعفه، با تموم نیرو پامو بالا آرودم پاشنه ی پامو به ضرب تو ساق یکی از پاهاش کوبیدم. صداشو توی گلو خفه کرد، ولم نکرد! هولم داد، به جلو پرتم کرد و به میز های گرد کوچیک وسط سالن خوردم، گیلاس ها روی سرم ریخت. سر ضرب سرمو برگردوندم، چراغا روشن شد.

چشم گردوندم، نفس نفس میزدم، اون لعنتیِ حرومزاده کو؟ به تنم نگاه کردن، وسط دکلته ی لباسم از هم باز شده بود انقدر که فشار آورده بود...

-پگاه! پگاه؟!!!!!

مونا دوست دختر هوشیار بود، بالاسرم اومد و یکه خورده گفت:

-چیشده؟!گردن و سینه ات چرا اینطوریه؟

«با حرص گفتم:» یه کثافت عوضی از پشت گرفته بودم...

«زیر آرنجمو گرفت و با خنده گفت:» تا این حد؟

-خنده داره؟ دستامو نمیتونم بالا ببرم، لعنتی آشغال عین غول بود، مردم انقدر جیغ زدم.

یکی صدام کرد برگشتم دیدم گوشی دستشه، سریع روی سینه امو پوشوندم که فیلم نگیره فردا برام داستان بشه...گوشیم هنوزم روی زمین بود، برداشتم و صفحه اشو بستم و مونا گفت:

-ندیدیش؟

romangram.com | @romangram_com