#بیگناه_پارت_4
ننم با ملاقه از اشپز خونه بيرون امد و گفت: چخبرته صداتو ازنداختي پسه کلت هواار ميکشي .
بابامم از توي اتاق کارش بيرون امدو با خنده گفت: چکارش داري خانم همين يه دونه گل دخترو داريم .
مامان با قيض گفت: همين يه دونه دختر و داريم اگه خيلي نظرو منو ميخواستي نميزاشتي پليس بشه که وقتي از خونه بيرون ميره دلم صد راه بره که وقتي معموريت ميره هزاربار بميرمو زنده بشم تا بچمو سالم ببينم .
اشکاي مامانم بازم مثل هميشه زوي گونش ريخت محکم بغلش کردمو گفتم: الاهي قوربون اشکات بشم مامانم چرا هر دفعه گريه ميکني ببين مامان من ديگه بچه نيستم 25سالمه هزارتا کلاس کوفت و زهر مار رفتم ميتونم از خودم مواظبت کنم خير سرم سروانم الکي که مقام نگرفتم بخاطرش زحمت کشيدم پس ديگه گريه نکن .
مامان اشکاشو پاک کردو بعد از بوسيدن گونم به اشپز خونه برگشت بابا هم بغلم کردو گفت: درکش کن عزيزم مادره نگرانه . سرمو تکون دادمو از پله ها بالا رفتم ميان راه در اتاق بهراد باز بود و داشت با کسي حرف ميزد منم که فضول گوشمو نزديک کردم ببينم چي ميگه .
: اخه عزيزم قربون چشماي خوشکلت شم عشقم چرا درکم نميکني نمتونم .
........................
: نه خوشکلم اصلا بحث اين نيس من..
............
: باشه گلم .
لبخند شيطاني زدمو با شردت درو حل دادمو وارد شدم که بهراد حول شدو تماسو قطع کرد با لبخند شيطانيم گفتم: قربون صدقه کي ميرفتي داداشي شيطون خانمت بود .
romangram.com | @romangram_com