#بی_تو_مگه_میشه_پارت_1
وای خدا باورم نمیشه دوباره مهمونی.. اونم کجا؟ خونه عزیز..وای استرس گرفتم چی میشه یعنی؟ هربار باید این استرس رو تحمل کنم...
وقتی میریم اونجا باید لالمونی بگیریم تا تازه بفهمیم دلیل جمع شدنمون چیه..... خدا به خیر بگذرونه....
با صدای مامانم از فکر و خیال بیرون اومدم....
- هانا!
یهو در اتاق باز شد .مامان در حالی که سعی داشت خودشو کنترل کنه با عصبانیت گفت:دختره ورپریده چرا هرچی صدات میکنم جواب نمیدی؟ معلوم هست چ غلطی میکنی؟ (مامانمه دیگه زیاد اعصاب نداره)
-چرا داد میزنی مامان؟ همینجام.
-زهرمار و مامان...پاشو آماده شو.. داریم میریم تو هنوز آماده نیستی...
-خب الان آماده میشم.چرا اینقد هولی?
مامان با قیافه ای که ناراحتیشو نشون میداد گفت:مگه نمیدونی عزیز وقتی کل بچه هاشو دعوت میکنه یه منظوری داره وگرنه اون ترحیح میده مهمونی بره تا مهمونی بده.
-والا شما عروسشی...حتما همینه دیگه..
بعد با یه لبخند گشاد ادامه دادم:فقط خداکنه مثل اون سری راجب ارث و ميراثش حرف بزنه ...
مامان با یه اخم.با نمک جواب داد:مثل این که از پول و این چیزا بدت نمیاد ؟ راس میگن آدمیزاد حریصه ها...اخه دختر مگه ما چی کم داریم که چشمت به اموال عزیزه ؟
در حالی که ریز ریز میخندم گفتم:شوخی میکنم بابا...ولی از شوخی گذشته اموالش خیلی وسوسه کنندس...چشمش نکنم کم نیست...
مامان میخواست جواب بده که با صدای بابا که داشت صدامون میکرد حرفشو خورد و با هول ولا گقت:پاشو پاشو زود اماده شو بیا پایین باباتو عصبانی نکن.این حرفارم.جلوش نزنیا یهو اون روش بالا میاد بیچارت میکنه....میدونی که چقدر عزیزو دوس داره...بعدشم یه لباس خوب بپوش..هانا ببین چی میگم همه امروز اونجان لباست و رفتارت و اینا نباید بد باشه... مثل اونروز یه لباس ناجور نپوشی بابات قشقرق به پا کنه ها...میشناسیش که.... با سهیل اینا هم زیاد شوخی نکن...هزار دفعه گفتم بابات بدش میاد...
- بابا خب پسر عممه چه اشکالی داره! ؟
-هانا!
با صدای سرزنش گر مامانم سرمو انداختم پایینو زیر لب یه چشم اروم گفتم...مامان هم که دید دیر شده بدوبدو از اتاقم بیرون رفت....
پاشدم تا آماده شم.... گوشه گوشه اتاقمو از نظر گذروندم...اتاق قشنگ و شیکی داشتم...یه تخت چوبی شیک و سفید یه نفره که به قول مامانم انگار تخت عروسه با میز ارایش ستش و همینطور میز مطالعه که گوشه اتاقم گذاشته بودم...اتاقم جوری بود که تا وارد میشدی تخت روبروت بود و میز ارایش سمت راست و میز مطالعه سمت چپ...و البته کمد لباسام که اونم کنار تختم جا داشت....
romangram.com | @romangram_com