#بیراهه_ای_در_آفتاب_پارت_44
- آره .
- به خاطر برف و يخبندون يا اينكه منو پيدا كني ؟
- تو گم نشدي كه پيدات كنم ، فهميدم كي هستي .
يك آن جا خورد و چند ثانيه سكوت كرد . در همان لحظه فريدون از پشت ميزش بلند شد و گفت :
- من ميرم رستوران . اگه كسي زنگ زد بگو يه ساعت ديگه تماس بگيره .
شيرين كه فهميد تنها شدم ، گفت :
- خب ، حالا راحت حرف بزن . اگه منو شناختي ، كي هستم ؟ يه نشونه از من كافيه تا باور كنم .
و هنگامي كه با سكوت من مواجه شد ، ادامه داد :
romangram.com | @romangram_com