#بیراهه_ای_در_آفتاب_پارت_31

- چي شده ؟

- چيزي نشد . از اين شعر خوشت اومد ؟ از بازي روزگار حيرون نيستي ؟

- چرا ، هستم . چاره اي نيس ، بايد ساخت .

- بايد سوخت و ساخت . اين سوختن و ساختن چرا بايد نصيب من و تو بشه ؟

- مثل اين كه قصد دارين منو ديوونه كنين ، شما كي هستين ؟

- يه عاشق ، عاشق الكي خوش . اگه بگم از شونزده هفده سالگي مي شناسمت شايد باور نكني . از وقتي ساكن فرح آباد شدين . چه پسر آقايي بودي .

تا خودتونو معرفي نكنين ، باهاتون حرفي ندارم .

- فرض كن زهرا ، زهره ، فريده ، نرگس ، چه فرقي داره ، شايدم شيرين .


romangram.com | @romangram_com