#بیراهه_ای_در_آفتاب_پارت_27

- اين طور كه معلومه شما كاملاً من و خونواده ام رو ميشناسين .

- كاملاً ، حتي برادر خدابيامرزت آقا ناصرو هم مي شناختم ، مادرت ، خواهرت ، پدرت ، نيما كوچولو . نسرين رو كه چه دختر خوب و زيباييه از همه بهتر مي شناسم ، اميدوارم مثل تو حروم نشه .

- از بستگان مهين هستين ؟

- قسم مي خورم نه . باوركن ، به جان خودت قسم مي خورم كه برام خيلي عزيزي .

- من برا شما عزيزم ! ؟

- خيلي ، از همون وقت كه از سربازي برگشتي ، شايد قبل از سربازي ، داستان من مفصله ، آنقدر غم انگيزه كه اگه بشنوي غم خودتو فراموش مي كني .

چند لحظه سكوت كردم ، صدايش به دل مي نشست . احساس مي كردم مي شناسمش . بدم نمي آمد با دختري خوش زبان همصحبت شوم ، شايد التيام زخم دلم باشد .

او هم لحظه اي سكوت كرد ، سپس گفت :


romangram.com | @romangram_com