#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_94






یهویی عزیز دلم شدی





یهویی تو همه کسم شدی





یهویی مهرت به دلم نشست





یهویی خود نفسم شدی

فصل چهلم: نمیدونم چرا حس میکردم ارتان باگذاشتن این اهنگ می خواست یه چیزیو به من بگه اه خدا...چشماموبستم وخوابیدم ..

باتوقف ماشین چشاموواکردم: اوه رسیدیم؟؟؟

سوشا: نه باو دخی جون می خوایم بریم صبحونه بخوریم بپرپایین ..

مانتووشالمودرس کردم رفتم پایین وارد رستوران شدم همه نشسته بودن سرمیز بزرگی ..

ایییییییی صبحونه کله پاچه بود اوووق یکی منوبگیره استفراق نکنم خداا ...

رفتم کنار شقایق نشستم ...

گفتم: وایی فقط کله پاچه گرفتید؟

عمو: اره دخترم چرا مگه دوس نداری؟

:نه عمو..

بابا: بذار برم برات یه چیز دیگه بگیرم دخترم

تابابام خواست بلندشه ارتان سری تر بلندشدوگفت: عموجان شما بشین من میرم اخه منم زیادکله پاچه دوس ندارم

بابا: دستت دردنکنه پسرم.

ارتان لبخندی زدورفت...


romangram.com | @romangram_com