رمان بی پروا نفس کشیدن

#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_60






شبا بیدار و روزا خیره به عکست

این شده کارم دیگه طاقت ندارم

دلم میخواد یجایی اونور دنیا خودمو جا بزارم..





آخه عادت ندارم تو که نباشی

خوابم نمیره خیلی دلم میگیره

فراموشم نمیشه خاطره هامون

واسه من خیلی دیره

(روزبرفی: مرتضی پاشایی، محمدرضا گلزار)

ماشینوتوپارکینگ پارک کردم ورفتم داخل خونه مامان دروبازکرد:

سلام دختر قشنگم خوبی؟

:خوبم مرسی

مامان:دانشگاه خوب بود؟

:ای بدنبود

مامان:دخترم حالا روز اول بود تنها بودی

:بایه دختری به اسم نیاز دوست شدم

مامان: إچه خوب...

: اره دختر خوب ومهربونیه

مامان: عزیزم بیا بریم بشین ناهارتوبخورکه می خوایم بریم بیرون.

: کجا؟؟

مامان: بیا توفعلا غذاتوبخور..

: باش حالا چی هست غذا؟


romangram.com | @romangram_com