#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_55
:خیلیم خوب منم دیگه تنها نیستم
:عزیزززممم چندسالته؟
:۱۸
نیاز: من ۱۹سالمه
:اها
نیاز: إاستاداومد..
فصل بیست وپنجم: کلاس که تمام شداومدیم بیرون ..
نیاز: میگم پروا تاکلاس بعدی دوساعت مونده میای بریم این کافه پیش دانشگاه؟
:کافه؟؟
نیاز: اره دیگه بریم یه چیزی بخوریم وبلکه یکم بیشتراشنا شیمم
:باش بریم
همراه نیازبه سمت کافی شاپ اونطرف دانشگاه رفتیم...
روی یکی ازمیزها نشستیم پیشخدمت اومدسفارشمونوبگیره نیاز نسکافه سفارش دادمنم قهوه تلخ ..
نیاز: وای پروا قهوه تلخ میخوری؟
:اره چطور
نیاز: اخه خیلی تلخه بدمزس وووویییی
خنده تلخی کردموگفتم: زندگی من خیلی وقته تلخه این قهوه که جای خودداره
نیازچشاشو گردکردوگفت: زندگیت چشه مگه!
یه اهی ازته دل کشیدم که خودم دلم به حال بدبختیام سوخت..
نیازدستشو گذاشت رودستم لبخندمهربونی زد وگفت:عزیزممم ازاولش ازچشات غم میبارید به من اعتمادکن باهام حرف بزن تاخالی شی بگوازدردات بگوگلم...
:ازچی بگم برات ازدل سوختم ازقلب پژمردم اززندگی که خیلی درحقم نامردی کردازچی بگم اخه؟؟؟
نیاز: ازهمه چیزبگوازهمه جا وهمه کس بذارسبک شی
:۹ماه پیش بودداداش دوستم ازسربازی برگشته بوداون روز دوستم اصرارسراصرارتوهم باید بیای منم میرم نیاز باورت میشه ازوقتی پسره رودیدم انگارهمه هستیموباختم انگارشدهمه شب وروزم این حس من یه طرفه نبوداون پسرزود زاحساسش به من گفت میترسید منوازدست بده خداخواست وهمه چیززوددست به دست هم دادنامزدکردیم همه چیزخوب وعالی بودکناررادان عشق من ولی این خوشی خیلی دووم نیاوردنیازخیلی دووم نیاوردنیازرادان من سرطان گرفت ...
نیازعشق من سرطان داره نیازداره توغربت جون میده..
نفسم بالا نمیومدسیل اشک بود که روگونه هام سرازیرمیشد نیازبلندشداومدبغلم کرداونم مث من اشک میریخت ..
نیاز: گریه نکن فداتشم گریه نکن باگریه هیچی درس نمیشه اخه رادانت خوب میشه توغصه نخوررادانت برمیگرده من قول میدم باهق هق گفتم: نیازاگه برنگرده نیازمن دق میکنم خودمومیکشم به خدامیکشم...
romangram.com | @romangram_com