#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_48


سرموپایین انداختم

آرینا دستپاچه شدوگفت: وای عزیزم مگه چیزه بدی گفتم چیشد یدفعه؟

سعی کردم خودموکنترل کنم لبخندی زورکی زدم وگفتم: هیچی یکم مشکلات

آرینا: اها اها ترم بعدکه حتما میری اره؟

:اگه بذارن

آرینا: ایشالله میذارن..

فصل بیستویکم: پسرااومدن داشتم میخوردم که ارسام اومدازکنارم نشست بعدشروع به خوردن کردیدفعه حواسم به اون سمت رفت که داغی چیزی روروی سینم حس کردم جیغ زدم وازجام پریدم ارسام گفت: إببخشید حواسم رفت جایی ریخت بهتون؟؟؟؟

داشتم میسوختم بغض گلمومیفشرددیگه تعادل عصبیموازدست دادم خیزبردم سمتش یقشو گرفتم ودادزدم: خیلی بیشخصیتووبچه ایی حالم ازت بهم میخورههههه

باتعجب داشت نگام نمیکرددستاموازادکردم وزدم زیرگریه اصن نمیتونستم رفتاراموکنترل کنم فقط خیلی سری ازاونجا رفتم آرا اومد دمبالم وگفت: پروااا پروا یه دقه وایسااا

نمیتونستم بمونم داغون بودم

آرا: جون رادانت یه لحظه وایسا

سرجام خشک شدم دستموبردم بالا باگریه گفتم: ببین هرچییی می خوای بگی بگوولی جون رادانموقسم نخورحالا بروو

یه تاکسی گرفتم ورفتم خونه....

وقتی واردخونه شدم مامان اومدجلوم وگفت: سلام،پروا کجابودی؟

:بادوستام رفته بودم پیست اسکی

مامان یکم تعجب کردوگفت: دوستات

:اره دوستم همون روانشناس

مامان: اها حالا خوب بود؟

:اره بدنبود مامان جان من خستم می خوام بخوام فعلا..

سری رفتم تواتاقم درومحکم بستم همون پشت درنشستم سرموگذاشتم روزانوهاموخفه گریه کردم انقدگریه کردم واشک ریختم که چشمام نای بازشدن نداشتن همونجاوباهمون لباسابه خواب رفتم ..

صب که بیدارشدم سردرد بدی داشتم اونقدی که حس میکردم الان شقیقه هام منفجرمیشن همش بادستم شقیقه هاموماساژ میدادم یه قرص مسکن ازتوکیفم دراوردم وخوردم بعددوباره افتادم حس میکردم یه وزنه سنگین توسرمه سرموچندبارمحکم به زمین کوبیدمودادزدم کمی که گذشت حس کردم بهتر شدم دلم داشت ضعف میرفت ولی نای بلندشدنم نداشتم که صدای تلفن خونه اومدنمیتونستم بلندشم حال وحوصلشو نداشتم ولی این تلفن انقدزنگ خوردکه ناچاربه زوربلندشدمورفتم طرفش بابی حالی گفتم: الو

صدای پرشوروشوق شقایق توگوشی پیچید: الوپرواااجونم سلاممم یه خبرخوببب

:خوبی شقایق؟ سایانا واحسان خوبن؟

شقایق: اره همه پرفکت عالی میگم ایناولش خبرخوشوبچسب

:خب چیشده؟


romangram.com | @romangram_com