#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_12


رادان: خدافظ

خسته وکوفته ازپله ها بالارفتم یه راست رفتم تواتاقوخوابیدم.

وقتی بیدارشدم همه جا تاریک وسوت وکوربود نگاهی به ساعت کردم اوه ۴صب معلومه همه خوابن

شکمم قاروقورمیکرددستشویی ام داشتم بلندشدم اول رفتم دستشویی بعدرفتم ببینم چیزی دربساط داریم که بخوریم اوممم ایول غذاسرگازه غذاروگرم کردم بعدرفتم نشستم رومبل تلویزیونم روشن کردمومشغول فیلم دیدن وغذاخوردن بودم فکنم تا ۸صب فیلم دیدم بعدنفهمیدم چطور همونجا خوابم برد..

صب باصدای حرف زدن مامان بابا وپویان بیدارشدم به علاوه صدای تلویزیون ..

یه کش وقوسی به بدنم دادم بعدگفتم: مامان ساعت چنده؟

مامان: بالاخره بیدارشدی؟ توراچرا اینجا خوابیدی دیشب که تواتاقت بودی چرا تلویزیون صب روشن بودغذاهم که رومیزوهمه جاهم بهم ریخته ماشالله دیشب فکنم بمب ترکوندی نه؟

:خخخ نه بابا ساعت ۴بیدارشدم گشنمم بودخوابمم نمیبردخب

مامان: اها اها بعله ساعتم ۵عصره

:چییییییییییی؟؟؟

مامان: بعله جناب عالی قده خرس خوابیدی بعدش راضیه زنگ زدگفت یه ساعت دیگه میان سراغمون بریم بازار حالام پاشو دیگه

:باشه باشه چشم

بلندشدم سری لباساموپوشیدم مامانم حاضربودباهم رفتیم پایین رادان کنارماشینش تکیه داده بودوخالیه راضیه هم توماشین نشسته بودرفتیم سلام کردیم من ومامان نشستیم عقب خاله راضیه گفت: خب الان چیکارکنیم؟

مامان: به نظرمن اول بریم وقت ارایشگاه واتلیه روبگیریم بعدبریم بازارواسه خریدلباس وبقیه تدارکات

خاله راضیه: خوبه

رادان اینه ماشینوطوری تنظیم کردکه من تودیدش باشم این پسرهم خل بودهمش میترسیدم نکنه یدفع تصادف کنیم ازبس داشت منونگاه میکرد..

بالاخره بعدازوقت ارایشگاه واتلیه و...

رفتیم یه مرکزخریدخوب..

من یه لباس نباتی رنگ که تا بالای زانوم بودوروش منجق کاری شده بود خریدم رادانم یه کت وشلواردودی رنگ باپیرهن نباتی رنگ خریدوقتی بقیه خریداوانجام دادیم برگشتیم خونه سری رفتم تواتاقم ولباساموپوشیدم وواسه خودم رقصدیم خل وچل شده بودم رادان گفت رفتی خونه لباستوبپوش عکس بگیرواسم بفرس ولی من گفتم نوچ همون روزمراسم میبینیم..

بالاخره روزی که منتظرش بودم فرارسیدازشب قبلش تاصب بیدا بودم ازاسترس واظطراب خوبه نامزدیمه نه عروسی هههه

رفتم دست وصورتموشستم به زورچندلقمه صبحونه هم خوردم قرار بود نامزدی روتوخونه پدربزرگمینا بگیرن اخع خونه ماکوچیک بود اونا خونشون باغ ماماندوبزرگ بوود...

رفتم سری حاضرشدموزنگ زدم به رادان که بیادسراغم صداش مملوازارامش بود...منواروم وجذب خودش میکرد

مامان خیلی خوشحال بود همچنین بابا وپویان قراربودرویا به عنوان همراه بیادباهام ..

صدای ایفون اومدحتما رادان بودسری رفتم پایین وسوارماشین شدم تااونجا رادان هی قربون صدقم رفت بارویا واردارایشگاه شدیم ...

ارایشگر: عزیزم موهاتوچه مدلی درس کنم؟


romangram.com | @romangram_com