#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_106


بابای ارتان: به نظرمن بریم کاخ شاه

عمو: اره فکرخوبیه بعدم بریم تله کابین ..

بابا: خیلیم خوب پس خانوما برین حاضرشین..

خیلی خوشحال شده بودم سری رفتم بالا یه مانتوفیروزه ایی پوشیدم با شلوارلی مشکی با شال حریرمشکی

کفش اسپورت فیروزه ایی ام پوشیدم کیفمم برداشتم رفتم پایین..

دیدم ارتان نگاهی به من کردورفت تواتاق اومد بیرون چشام داشت ازکاسه درمیومداونم شلوارمشکی یه پیرهن هم رنگ مانتوم پوشیده بود که یقش باز بود واستیناشو داده بود بالاموهاشم همه داده بودبالا کلیم فکنم ژل وتافت خالی کرده بود روشون...

با لبخندنگام میکردخداییش خیلی ذوق کردم..

غزل باهام سردبرخوردمیکردمیدونستم واسه دیروزه اصلا دوس نداشتم میونمون بهم بخوره واسه همین رفتم پیشش : غزلی؟؟؟؟

غزل: بله؟

:غزل جونمممم؟؟؟

غزل: بله؟

:زندگیمممم؟؟؟

غزل: درد کوفت بنال ببینم چه مرگته

:إدلموشیکوندی دیه دوست ندالم

غزل به این رفتار من خندیدوگفت: خیلی خری پروا خیلییی

خودمم خندم گرفته بود..

داشتیم باغزل چرت وپرت میگفتیم که مامان صدامون کرد: بچه هابیاین می خوایم بریم دیگه بیاینننن..

فصل چهل وهفتم: باغزل به سمت ماشین رفتیم نگاهی به عقب انداختم پربودای کسافتا بقیه هم رفته بودن مونده بود ارتان زشت بود وایساده بودم دروبازکردم ونشستم یه حسی داشتم یه حسی که داشت خفم میکرد...

حالا انگار تاحالا جلونشسته بودم ولی خب اینکه بقیه عقب باشن ومن جلویه طوری بود..

غزل: ارتان جووووو ن؟؟

اوه اوه این غزل چقدزوددختر خاله شدباید مواظب باشم ارتانوتورنکنه😝

ارتان: بله؟

غزل: میگم یه اهنگی بذار پوسیدیم جون تو

ارتان: چشم

اهنگ وپلی کرد:


romangram.com | @romangram_com