#بی_هوا_دلسپردم_پارت_72


خواستيم فرارکنيم که بايه حرکت کشيده شديم سمتشون

اه چندشم شدچه نگاه هيزوچندشي دارن

شيوانزديک بوداشکش دربيادولي من زيادي برام مهم نبودميدونستم چطوري رامشون کنم چون فهميدم هدفشون چيه

ت.ج.ا.و.ز

يه پسره افتادبه جون شيوايکيم افتادبه جون من

بادستاش داشت بدنمولمس ميکردموهاي تنم سيخ شد

خدايااااجون هرکي دوس داري ماروازدست اين حيوونانجات بده

هرچقدتقلاميکرديم فايده نداشت

پسره فاصله صورتش باهام خيلي کم بودمن سرموميبرم عقب اون مياوردجلو

خواست لباشوبزاره رولبم که يهو..

دستش داشت مي رفت جاي بدي!

يهولرزيدم واي خداياچيکارکنم صداي ناله هاي شيواروکه ميشنيدم داغون ميشدم

جايي هم بوديم که هيچ کس نبودجايه خيلي پرتي بود

مثلاداشتم همراهيش ميکردم که تويه لحظه لبشومحکم گازگرفتم

باپامم کوبيدم توجاي حساسش که يه آخ بلندي گفت و افتادزمين يه چوب بغل دستم بودبااون افتادم به جون کسي که افتاده بودبه جون شيوا

بالاخره خودم و شيوارو نجات دادم

romangram.com | @romangram_com