#بی_هوا_دلسپردم_پارت_7
ترسا:«چشم خاله جون»
ترساروبهم گفت:«بفرماديدي چه گندي زدي رهاخانوم همينو ميخواستي.»
بدون توجه به اون بلندشدم باگريه رفتم سمت اتاقم
پشت سرم ترسا هم اومدداشت کيفش وبرميداش که گفتم:«کجاا؟»
ترسا:«ميرم، ايشالله دفعه بعد،قسمت نبودگلم.»
بعدآروم گونموبوس کردخدافظي کردورفت پايين
چشام به در خشک شدواشکم سرازيرشد،
سريع و کلافه لباسمودرآوردم يه لباس راحتي پوشيدم، صورتموشستم و خودموانداختم روتخت هندزفريم و گوشيم وبرداشتم يه آهنگ گذاشتم همينطورکه گوش ميدادم چشام بسته شد،
بااحساس دستايي که به صورت نوازش روي موهام کشيده ميشدازخواب بيدارشدم
چشاموبهم ماليدموروهاموروبروم ديدم باچشماي گشاد6مترازجاپريدم
خواستم دهن بازکنم چندتاازاون فوشاي خوشگل نثارش کنم منومحکم به آغوش کشيدسرموبه سينش فشردوبوسم کرد
چقدربه اين آغوش نيازداشتم ولي نميخواستم کم بيارم خواستم هولش بدم عقب که بيشتربه خودش فشارم دادودرگوشم گفت:ببخشيد کنترلموازدست دادم خواهري
منم ديگه اشکام سرازيرشدسرموازروسينش برداشتودستاشوچارچوب کردبين صورتموگفت:نبينم اشکاتوعزيزم
ازبغلش اومدم پايينوداشتم ميرفتم سمت درکه برگشتموبهش گفتم:روهام من واقعاانتظارهمچين کاريوازت نداشتم تو تودلموشکوندي نميدونم به چه جراتي دست روم بلندکردي
ولي خودتم ميدوني اگه بخوام ميتونم به بابابگم تاحسابتوبرسه پس ديگه ازاين غلط کاريانکن الانم انتظاربخشش ازمن نداشته باش اينوگفتموازاتاق زدم بيرون
رفتم دسشويي چندمشت آب ريختم روصورتم امروزخيلي خوابيدم حق دارن ميگن مثل خرس ميخوابي
romangram.com | @romangram_com