#بی_هوا_دلسپردم_پارت_66


ازاتاق رفتم بيرون ديدم همه پايينن جزمامان و مادرجون خاله و دايي ايناهم اومدن رفتم اتاق مادرجون که شايداونجاباشن

تق تق ديدم جواب نميدن رفتم توبلههه خانومادرحال نمازخوندنن ايناکه هيچ وقت نمازشون قضانميشد عجيبه!!!

ازاتاق رفتم بيرون راه افتادم سمت دسشويي خودموتخليه کردم گلاب به روتون

دست و روموشستم اومدم بيرون

رفتم پايين و يه سلام بلندکردم که همه برگشتن سمتموجوابمودادن

رفتم پيش شيوانشستم

من:چه خبره اينجاشيوا؟؟

شيوا:دارن وسايلوآماده ميکنن حرکت کنيم

من:چه زود!

شيوا:کجاش زوده؟تاجنگل کلي راهه ترافيکم که هس

من:آهان

شيوا:آره حالام بروحاضرشو

من يه سري تکون دادم و رفتم بالاهمه حاضربودن

رفتم تواتاقم يه مانتوي زرشکي کوتاه باروسري مشکي بلندم و يه شلواردمپاگشادمشکي پوشيدم

موهاموبالاي سرم گوجه اي بستم يه آرايش تميزدخترونه کردم و رفتم د

مامان:حاضرشدي دخترم؟

romangram.com | @romangram_com