#بی_هوا_دلسپردم_پارت_61


اووو چه خبرههه ماشالله زودي رفتيم تو رفتم همه محرماروبغل کردم و بوسيدم احوالپرسي که تموم شد بايه ببخشيدرفتم سمت اتاقم

که لباس راحتي بپوشم

وااي دشويي دارم اول برم خودموخالي کنم که دارم ميترکم

رفتم دشويي عملياتوباموفقيت انجام دادم اومدم بيرون

لباسامودرآوردم و يه سارفون تازانوم پوشيدم باشلوارجذب موهاموريختم دورم آرايشموخيلي مليح تمديدکردم گوشيم و گرفتم رفتم پايين

خاله تامنوديدگفت:ماشالله ماشالله بچه هاچه زودبزرگ ميشن يه لبخندزدم و گفتم:لطف دارين بعدم رفتم کناره شيوانشستم

مامان:آره خواهرشيواجونم خانومي شده براخودش

شيوا:بله خواستگاردارريم خاله جان تادلت بخواد

اين ننمون نميزاره بريم خونه شوهربوترشيده هاروگرفتيم

خاله:دختره چش سفيد

شيوا:نگارنگ عوض کرد

مامان باخنده گفت:ازدست توشيطون بعدروبه خاله گفت:خواهرمن بزارشوهرکنن برن

اين رهامن چقدتوگوشش ميخونم زودتربروخونه خودت گوش نميده که حالاتودخترت شايدازيکي خوشش بيادجلوشوميگيري

خاله:آخه بچس هنوز

شيواباحرص:من کجام بچس مامان خانوم؟؟؟

من:اين ورپريده يکيوبراخودش سراغ داره که اينطوري بالاپايين ميپره

romangram.com | @romangram_com